داستان فیلم
کلر دوور نجاریست بسیار مذهبی. در مراسم روز شکرگزاری او به همراه خانواده به خانه همسایه خود فرانکلین و نانسی بریچ میرود اما در همین حین، دختر وی و دختر صاحب خانه ناگهان ناپدید میشوند. کاراگاه دیوید لوکی راننده یک ماشین مظنون الکس جونز، که ضریب هوشی وی به اندازی یک کودک ده ساله است را بازداشت میکند و از او بازجویی میکند. اما چیزی پیدا نمیکند. جونز آزاد میشود و دوور در حالی که و آزاد میشود به او حمله میکند و جونز به او زمزمه کنان میگوید: تا وقتی پیششان بودم گریه نمیکردند. دوور جونز را میدزد و او را در یک خانه متروکه زندانی میکند، او را به همراه فرانکلین که بی میل به انجام این کار است برای چند روز شکنجه میکنند اما چیزی گیرشان نمیآید.